ظلمت در نيمروز
ظلمت در نيمروز
ظلمت در نيمروز
نويسنده: اميد احساني
اين اولين بار بود که يک کشور خارجي در خاورميانه کودتا مي کرد. اين بار آمريکا بودکه آتش کودتا را در ايران روشن کرد. قرباني اش يکي از مهم ترين مردان ايران بود؛ مردي که منافعشان را به خطر انداخته بود. محمد مصدق در زمان نمايندگي اش ملي شدن صنعت نفت را تصويب کرده بود و حالا نخست وزيري شده بود که مي خواست بدون خارجي ها کشورش را اداره کند. مردم هم پشت مصدق بودند. اولين بار بود که فهميده بودند حقي دارند و حاضر نبودند به راحتي و با زور از دستش بدهند. سلطنت هم که قدرتش را از دست رفته مي ديد، چاره اي نداشت جز کودتا. کودتايي که آمريکا و انگليس هدايتش مي کردند و آخرش رسيد به کنار زدن مصدق و زنداني شدن و اعدام خيلي ها و در نهايت دادن دوباره نفت ايران به انگليسي ها.
محمد علي موحد، مقدمه کتاب معروفش «خواب آشفته نفت» را با خواب و رويا شروع مي کند؛ اينکه تعبير ديدن خواب نفت آشفتگي است؛ «پيشينيان ما گفته بودند که نفت نشان از آشفتگي ها و درگيري ها دارد. هرکه نفت در خواب ببيند به مصيبتي گرفتار آيد... . ما مي گفتيم که اين حرف ها خرافات است. مي گفتيم که اين مدعيان تعبيرخواب در دنياي قديم گرفتار اوهام خويش بوده اند. نفت و فساد و بدبختي نفت و جنگ و زد و خورد از آنگاه که در اوايل قرن بوي نفت از اين منطقه برخاست ديديم که پيران ما راست مي گفته اند و آنگاه که در اواخر قرن، درهاي دوزخ برفراز خليج فارس باز شد و غريو سهمگين آتشبارها و نهيب سقوط موشک ها سايه وحشت و مرگ برآب هاي نيلگون افکند، نه تنها مسافران هواپيماي ايرباس که همه ماهيان دريا و اشتران صحرا و نخلستان هاي بصره و نيزارهاي بطايح هم دريافتند که نفت چگونه ممکن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبير شود».
تا مدت ها مردم خبري از نفت نداشتند و فقط اهالي جنوب شاهد رفت و آمد انگليسي هاي چشم زاغ بودند. اما جنگ جهاني که تمام شد، رضاخان که رفت، در آزادي نسبي اوايل حکومت محمد رضا پهلوي کم کم مردم آگاه مي شدند. نفت در زندگي شان پررنگ تر شده بود. حالا ديگر کارمندها و کارگرهاي ايراني شرکت نفت فهميده بودند که نفت ايران تاراج مي شود. آدم هاي جديدي هم ظاهر شده بودند؛ آدم هايي مثل آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني که بعد از جنگيدن با انگليسي ها در عراق، چند سالي در قلعه فلک الافلاک خرم آباد زنداني بود. بعد از چند دوره نماينده و وزير و وکيل بودن، از قاجار تا محمد رضا شاه، حالا نماينده مردم تهران در مجلس بود. کارگران نفت جنوب سال 1325 همه با هم اعتصاب کردند و خواستند نفت ايران ملي شود. بعد قضايا روي دور تند افتاد. کاشاني فتواي حمايت از اين کارگران را داد. مصدق هم در مجلس طرح ملي شدن نفت را داد. نخست وزير وقت، علي زرم آرا از سر راه کنار رفت. دولت مجبور به عقب نشيني شد. شاه هنوز ساواک نداشت و قدرتش به اندازه سال هاي بعد از کودتا نبود. مردم به کارگران جنبش پيوسته بودند و شاه از طرف مجلس و مردم تحت فشار بود. آيت الله کاشاني هم فتوا داده بود که کارگرها به مقاومتشان ادامه دهند. مردم مجوز مذهبي جنبش را هم داشتند. بالاخره در29 اسفند سال 1329 نفت ايران ملي شد. بعد از استيفاي حسين علا که به جاي رزم آرا نخست وزير شده بود، مصدق نخست وزير ايران شد. مردم پيروز شده بودند و نخست وزيري مصدق برايشان خبر جشن ديگري بود. بعد از تصويب ملي شدن نفت، انگليس از ايران به شوراي امنيت ملل شکايت کرد. مصدق به سازمان ملل در نيويورک رفت و بعد از آن در دادگاه لاهه از حقوق ايران دفاع کرد. در مورد انعقاد قرارداد نفتي و کلاهي که انگليس سر ايران گذاشته بود توضيح داد. در مورد حق مالکيت ايراني ها بر منابع ملي شان حرف زد. دادگاه لاهه به ملي شدن نفت ايران راي داد و باز پرداخت کليه هزينه هاي پالايشگاه ها و چاههاي ساخته شده به قيمت روز به انگليس.
در واشنگتن اما همه مخالفان با هم متحد شده بودند. کرميت روزولت، برادرزاده تئودور روزولت رئيس عمليات بود. کودتاي اول 25 مردادماه انجام شد. اشرف با اسم خانوادگي شوهرش به ايران برگشت و پيغام کودتا را به شاه رساند. شاه به دستور انگليس و آمريکا دستور عزل مصدق را امضا کرد. سرهنگ نصيري رئيس گارد شاهنشاهي، پيغام را برد در خانه مصدق و او را در خانه اش حبس کرد. چند تاي ديگر از نيروهاي گارد مسؤول دستگيري وزراي مصدق شدند. مصدق قبلا تلفني از ماجرا باخبر شده بود و آمادگي داشت. نيروهاي محافظ نخست وزيري، رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت کردند. کودتا شکست خورد. شاه براي اولين بار از کشور فرار کرد. اول به کلاردشت و رامسر رفت و با شنيدن خبر بازداشت نصيري، از همان رامسر به رم ايتاليا پرواز کرد.
دکترحسين فاطمي به همه سفارتخانه هاي ايران در خارج از کشور نامه نوشت و خلع شاه را اعلام کرد. آمريکا اما انگار در فاز اول کودتا، فقط قدرت سران نهضت ملي ر اتست کرد. همان وقتي که آيت الله کاشاني خطر کودتاي بعدي را به مصدق هشدار داد و مصدق در جواب نامه اش نوشت: «من به پشتيباني مردم مستظهرم» همان وقت فاز دوم کودتا کليد خورده بود.
زاهدي که با خيال راحت از پناه آمريکايي ها بيرون آمده بود، خيلي از طرفداران مصدق را دستگير کرد. طرفداران مصدق در همان روز و روزهاي بعد گروه گروه به زندان مي افتادند. به روزنامه ها و دفاتر حزب هاي حامي مصدق حمله شد و آنها را آتش زدند و کارکنانشان را دستگير کردند. راديو و تلويزيون به دست کودتا گران افتاد و اين پيام بارها و بارها از راديو پخش مي شد: «ملت شريف ايران! دولت غير قانوني محمد مصدق سرنگون شد». سه روز بعد شاه به ايران برگشت و در فرودگاه به سفير آمريکا گفت: «من تاج و تختم را از خدا، ارتش و شما دارم».
تا ماه ها بعد از کودتا مردم آرام و قرار نداشتند. اعتراض پشت اعتراض و تظاهرات پشت تظاهرات. سقف بازار تهران کلنگ خورد و 170 بازاري به خارک تبعيد شدند. حکومت نظامي در اصفهان و فارس براي يک سال تمديد شد و وقتي در آذر ماه همان سال دنيس رايت، سفير انگليس به ايران بازگشت، آيت الله کاشاني براي آخرين بار مردم را به اعتراض فرا خواند. از بين همه گروه هاي حامي جنبش فقط دانشجوها مانده بودند که با روبان سياه به بازو سر کلاس ها مي رفتند. صبح 16 آذر، درست روز ورود ريچارد نيکسون- که آن موقع معاون اول رئيس جمهور آمريکا بود- به ايران، سربازان دولت کودتا به دانشکده فني دانشگاه تهران حمله کردند تا تراژيک ترين پايان بندي را براي اين سريال بلند تدارک ببينند. موسيقي تيتراژ پاياني صداي گرفته و بغض آلود مهدي اخوان ثالث بود که مي خواند: «هوا دلگير، نفس ها مرده، سرها در گريبان است... زمستان است» رويا تمام شده بود.
شعبان جعفري بعد از انقلاب، آواره رژيم صهيونيستي، ژاپن، آلمان، فرانسه، انگليس، ترکيه و آمريکا بود.
منبع: نشريه همشهري جوان, شماره 224
محمد علي موحد، مقدمه کتاب معروفش «خواب آشفته نفت» را با خواب و رويا شروع مي کند؛ اينکه تعبير ديدن خواب نفت آشفتگي است؛ «پيشينيان ما گفته بودند که نفت نشان از آشفتگي ها و درگيري ها دارد. هرکه نفت در خواب ببيند به مصيبتي گرفتار آيد... . ما مي گفتيم که اين حرف ها خرافات است. مي گفتيم که اين مدعيان تعبيرخواب در دنياي قديم گرفتار اوهام خويش بوده اند. نفت و فساد و بدبختي نفت و جنگ و زد و خورد از آنگاه که در اوايل قرن بوي نفت از اين منطقه برخاست ديديم که پيران ما راست مي گفته اند و آنگاه که در اواخر قرن، درهاي دوزخ برفراز خليج فارس باز شد و غريو سهمگين آتشبارها و نهيب سقوط موشک ها سايه وحشت و مرگ برآب هاي نيلگون افکند، نه تنها مسافران هواپيماي ايرباس که همه ماهيان دريا و اشتران صحرا و نخلستان هاي بصره و نيزارهاي بطايح هم دريافتند که نفت چگونه ممکن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبير شود».
تصويب قانون در شب عيد
تا مدت ها مردم خبري از نفت نداشتند و فقط اهالي جنوب شاهد رفت و آمد انگليسي هاي چشم زاغ بودند. اما جنگ جهاني که تمام شد، رضاخان که رفت، در آزادي نسبي اوايل حکومت محمد رضا پهلوي کم کم مردم آگاه مي شدند. نفت در زندگي شان پررنگ تر شده بود. حالا ديگر کارمندها و کارگرهاي ايراني شرکت نفت فهميده بودند که نفت ايران تاراج مي شود. آدم هاي جديدي هم ظاهر شده بودند؛ آدم هايي مثل آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني که بعد از جنگيدن با انگليسي ها در عراق، چند سالي در قلعه فلک الافلاک خرم آباد زنداني بود. بعد از چند دوره نماينده و وزير و وکيل بودن، از قاجار تا محمد رضا شاه، حالا نماينده مردم تهران در مجلس بود. کارگران نفت جنوب سال 1325 همه با هم اعتصاب کردند و خواستند نفت ايران ملي شود. بعد قضايا روي دور تند افتاد. کاشاني فتواي حمايت از اين کارگران را داد. مصدق هم در مجلس طرح ملي شدن نفت را داد. نخست وزير وقت، علي زرم آرا از سر راه کنار رفت. دولت مجبور به عقب نشيني شد. شاه هنوز ساواک نداشت و قدرتش به اندازه سال هاي بعد از کودتا نبود. مردم به کارگران جنبش پيوسته بودند و شاه از طرف مجلس و مردم تحت فشار بود. آيت الله کاشاني هم فتوا داده بود که کارگرها به مقاومتشان ادامه دهند. مردم مجوز مذهبي جنبش را هم داشتند. بالاخره در29 اسفند سال 1329 نفت ايران ملي شد. بعد از استيفاي حسين علا که به جاي رزم آرا نخست وزير شده بود، مصدق نخست وزير ايران شد. مردم پيروز شده بودند و نخست وزيري مصدق برايشان خبر جشن ديگري بود. بعد از تصويب ملي شدن نفت، انگليس از ايران به شوراي امنيت ملل شکايت کرد. مصدق به سازمان ملل در نيويورک رفت و بعد از آن در دادگاه لاهه از حقوق ايران دفاع کرد. در مورد انعقاد قرارداد نفتي و کلاهي که انگليس سر ايران گذاشته بود توضيح داد. در مورد حق مالکيت ايراني ها بر منابع ملي شان حرف زد. دادگاه لاهه به ملي شدن نفت ايران راي داد و باز پرداخت کليه هزينه هاي پالايشگاه ها و چاههاي ساخته شده به قيمت روز به انگليس.
جنگ سرد قرباني مي گيرد
آژاکس به تهران مي آيد
در واشنگتن اما همه مخالفان با هم متحد شده بودند. کرميت روزولت، برادرزاده تئودور روزولت رئيس عمليات بود. کودتاي اول 25 مردادماه انجام شد. اشرف با اسم خانوادگي شوهرش به ايران برگشت و پيغام کودتا را به شاه رساند. شاه به دستور انگليس و آمريکا دستور عزل مصدق را امضا کرد. سرهنگ نصيري رئيس گارد شاهنشاهي، پيغام را برد در خانه مصدق و او را در خانه اش حبس کرد. چند تاي ديگر از نيروهاي گارد مسؤول دستگيري وزراي مصدق شدند. مصدق قبلا تلفني از ماجرا باخبر شده بود و آمادگي داشت. نيروهاي محافظ نخست وزيري، رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت کردند. کودتا شکست خورد. شاه براي اولين بار از کشور فرار کرد. اول به کلاردشت و رامسر رفت و با شنيدن خبر بازداشت نصيري، از همان رامسر به رم ايتاليا پرواز کرد.
دکترحسين فاطمي به همه سفارتخانه هاي ايران در خارج از کشور نامه نوشت و خلع شاه را اعلام کرد. آمريکا اما انگار در فاز اول کودتا، فقط قدرت سران نهضت ملي ر اتست کرد. همان وقتي که آيت الله کاشاني خطر کودتاي بعدي را به مصدق هشدار داد و مصدق در جواب نامه اش نوشت: «من به پشتيباني مردم مستظهرم» همان وقت فاز دوم کودتا کليد خورده بود.
کودتاي بي مخ ها
زاهدي که با خيال راحت از پناه آمريکايي ها بيرون آمده بود، خيلي از طرفداران مصدق را دستگير کرد. طرفداران مصدق در همان روز و روزهاي بعد گروه گروه به زندان مي افتادند. به روزنامه ها و دفاتر حزب هاي حامي مصدق حمله شد و آنها را آتش زدند و کارکنانشان را دستگير کردند. راديو و تلويزيون به دست کودتا گران افتاد و اين پيام بارها و بارها از راديو پخش مي شد: «ملت شريف ايران! دولت غير قانوني محمد مصدق سرنگون شد». سه روز بعد شاه به ايران برگشت و در فرودگاه به سفير آمريکا گفت: «من تاج و تختم را از خدا، ارتش و شما دارم».
زمستان بود
تا ماه ها بعد از کودتا مردم آرام و قرار نداشتند. اعتراض پشت اعتراض و تظاهرات پشت تظاهرات. سقف بازار تهران کلنگ خورد و 170 بازاري به خارک تبعيد شدند. حکومت نظامي در اصفهان و فارس براي يک سال تمديد شد و وقتي در آذر ماه همان سال دنيس رايت، سفير انگليس به ايران بازگشت، آيت الله کاشاني براي آخرين بار مردم را به اعتراض فرا خواند. از بين همه گروه هاي حامي جنبش فقط دانشجوها مانده بودند که با روبان سياه به بازو سر کلاس ها مي رفتند. صبح 16 آذر، درست روز ورود ريچارد نيکسون- که آن موقع معاون اول رئيس جمهور آمريکا بود- به ايران، سربازان دولت کودتا به دانشکده فني دانشگاه تهران حمله کردند تا تراژيک ترين پايان بندي را براي اين سريال بلند تدارک ببينند. موسيقي تيتراژ پاياني صداي گرفته و بغض آلود مهدي اخوان ثالث بود که مي خواند: «هوا دلگير، نفس ها مرده، سرها در گريبان است... زمستان است» رويا تمام شده بود.
مردي که مخ نداشت
شعبان جعفري بعد از انقلاب، آواره رژيم صهيونيستي، ژاپن، آلمان، فرانسه، انگليس، ترکيه و آمريکا بود.
منبع: نشريه همشهري جوان, شماره 224
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}